ساقی! به نور باده برافروز جام ما |
|
مطرب، بگو که کار جهان شد به کام ما |
ما در پیاله عکسِ رُخِ یار دیدهایم |
|
ای بیخبر ز لذتِ شُربِ مُدام ما |
هرگز نمیرد آن که دلش زندهشد به عشق |
|
ثبت است بر جَریده عالَم دوام ما |
چندان بُوَد کرشمه و ناز سَهی قدان |
|
کآید به جلوه سرو صِنوبرخرام ما |
ای باد! اگر به گُلشن اَحباب بگذری |
|
زِنهار! عرضهدِه بَرِ جانان پیام ما |
گو «نام ما ز یاد به عمدا چه میبری؟ |
|
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما» |
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است |
|
زآن رو سپردهاند به مستی زمام ما |
ترسم که صَرفهای نبرد روز بازخواست |
|
نان حلال شیخ ز آب حرام ما |
حافظ! ز دیده، دانهی اشکی همیفشان |
|
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما |
دریای اَخضَر فَلَک و کشتی هِلال |
|
هستند غرقِ نعمتِ حاجی قوام ما |