درفراسوی خیالم,درآن زمینهای لغزان پرازبرف,گام های کوچکی ازخیال بلندم رابرمیداشتم,که ناگهان قدم به آسمان هزاررنگ رنگین کمانی گذاشتم,مهتاب رادیدم,آفتاب رابوسیدم.وسواربراسب سفیدنسیم,درکوچهای دشت باران.برای رسیدن به کلاغ قصه ها گذرکردم از همه ی قصه های کودکانه ام اما هنوز به او نرسیده ام...بازهم میروم چون امید دل هنوز زنده است ونای فریاد سبز پس بایدرفت وجستجو کرد دراین راه راه بی راهی........علی
|