راز هستی

نگاهی جدید به عالم هستی

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 361
بازدید ماه : 703
بازدید کل : 113094
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



Alternative content



رهی معیری

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم

<وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
<اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم
نويسنده: علی توکلی تاريخ: چهار شنبه 2 ارديبهشت 1394برچسب:عشق,دام,زندگی,تفکر,دوست,داشتن,انسان,خدا,آزادی,شعور,دوبیتی,رهی,معیری, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

لحظه ای تفکر

 تابه حال از خود پرسیده ای که دراین عالم چه میکنید و قرار به کجا برید؟

قطعا این یکی از مهمترین سوالهای بشر است اما توجه به این نکته ضروریست که چگونه باید به دنبال جواب این سوال رفت؟آیا ازطریق عقلو منطقوفلسفه وعلوم دقیقه؟

یاازطریق دل ودلدادگی واحساسوخیال؟

یاازطریق دین وشریعت؟

لطفا نظربدهید شما کدام راه را برمیگزینید؟

باتشکر

نويسنده: علی توکلی تاريخ: یک شنبه 23 فروردين 1394برچسب:حقیصت,عشق,تفکر,منطق,فلسفه,علم,شعر,دوست,شریعت,دین,دینداری,علوم,ریاضیات,فیزیک, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلشدگان

 دلم برفت و دل شدگان را خبر نکرد

یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاه راه طریقت گذر نکرد
من ایستاده ام تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر بهغ ما چو نسیم سحر نکرد
نويسنده: علی توکلی تاريخ: جمعه 14 فروردين 1394برچسب:دل,خبر,عشق,عزیز,جان,جانان,راز,گل,زیبایی,دوست, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شعری از استاد شهریار

ای جگر گوشه کیست دمسازت

<با جگر حرف میزند سازت
تارو پودم در اهتزاز آرد
<سیم ساز ترانه پردازت
حیف نای فرشتگانم نیست
<تا کنم ساز دل هم آوازت
وای ازین مرغ عاشق زخمی
<که بنالد به زخمه سازت
چون من ای مرغ عالم ملکوت
<کی شکسته است بال پروازت
شور فرهاد و عشوه شیرین
<زنده کردی به شور و شهنازت
نازنینا نیازمند توام
<عمر اگر بود می کشم نازت
سوز و سازت به اشک من ماند
<که کشد پرده از رخ رازت
گاهی از لطف سرفرازم کن
<شکر سرو قد سرافرازت
شهریار این نه شعر حافظ بود

<که به سرزد هوای شیرازت 

نويسنده: علی توکلی تاريخ: چهار شنبه 13 اسفند 1393برچسب:عشق,ساز,حافظ,شیراز,شهریار,عالم,ملکوت,ترانه,شیرین,اشک,غم,سوز, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فریاد

 فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت

دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت 
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت 
 آن طفل که چون پیر ازین قافله درماند 
وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت 
از پیش و پس قافله ی عمر میندیش
 گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت 
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت 
رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت 
رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
بیدادگری آمد و فریادرسی رفت 
این عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت
هوشنگ ابتهاج .
نويسنده: علی توکلی تاريخ: سه شنبه 5 اسفند 1393برچسب:فریاد,هوشنگ ابتهاج,عمر,هستی,عشق,غم,زندگی,حقیقت,دیزار,عاشقانه,لذت,چشم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

این چیست ای عشق........

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم؟

 

حال همه خوب است- من اما نگرانم...!
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر،
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم..
چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست،
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم...؟!
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت،
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم...!
از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟!
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم!
ای "عشق "مرا بیشتر از پیش بمیران،
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم.
نويسنده: علی توکلی تاريخ: سه شنبه 20 آبان 1393برچسب:عشق,چیست,چهره,دل,دادگی,غم,غریبی,عاشقس, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

گذری از میان کوچه ها(قسمتی ازدل نوشته های اینجانب)

درفراسوی خیالم,درآن زمینهای لغزان پرازبرف,گام های کوچکی ازخیال بلندم رابرمیداشتم,که ناگهان قدم به آسمان هزاررنگ رنگین کمانی گذاشتم,مهتاب رادیدم,آفتاب رابوسیدم.وسواربراسب سفیدنسیم,درکوچهای دشت باران.برای رسیدن به کلاغ قصه ها گذرکردم از همه ی قصه های کودکانه ام اما هنوز به او نرسیده ام...بازهم میروم چون امید دل هنوز زنده است ونای فریاد سبز پس بایدرفت وجستجو کرد دراین راه راه بی راهی........علی

نويسنده: علی توکلی تاريخ: یک شنبه 18 آبان 1393برچسب:متن,نثر,دل نوشته,عشق,هنر,برف,باران,عاشقانه , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

باز کمی نزدیک تر

میان این هیاهوی بی رنگی درکناردلهای هزاررنگ چشم به نگاه اودارم.لحظه ای درنگ حتمیست.تکرارنگاه انسانهایی که درگذرزندگی ام دیدام وحال دراین لحظه هریک درکارودارزندگی خویشن.اه.چقدرتنهاوغریبیم ماانسانها(علی)

نويسنده: علی توکلی تاريخ: دو شنبه 5 آبان 1393برچسب:هیاهو,چشم,زندگی,بی رنگی,هزار رنگ,عشق,آدم,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دولت عشق

 مــرده بــدم زنده شدم گريه بدم خنده شــــدم دولــت عشــق آمد و من دولت پاينده شدم

ديــده سيـــر اســت مـــرا جـــان دلــير است زهـــره شير اســت مـــرا زهره تابـنده شدم

گـفـت کـه ديوانه نه​اي لايــق ايـن خانــه نه​اي رفـتم ديوانه شـــدم ســـلسله بندنـده شدم

گفت که سرمست نه​اي رو که از اين دست نه​اي رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنـــده شدم

گفت کـه تـو کشته نه​اي در طرب آغـشتـه‌نه​اي پــيش رخ زنـده کنش کشته و افکنده شدم

گفـت کـه تو زيـرککي مسـت خيــالي و شکي گول شـدم هول شـدم وز همه برکنده شدم

گـفـت کـه تو شمع شدي قبله اين جمع شدي جمع نيم شمــع نيــم دود پـراکــنده شدم

گـفـت که شيـخي و سـري پيـش رو و راهبري شيخ نيـم پيــش نيم امــر تــو را بنده شدم

گفــت که با بــال و پـري من پر و بـالت ندهم در هـوس بال و پرش بي​پــر و پـرکنده شدم

گــفت مـرا دولــت نـو راه مـرو رنــجـه مـشو زانک من از لطف و کرم سوي تو آينده شدم

گفـت مـرا عشق کـهن از بر مـا نــقل مـــکن گــفتــم آري نکنــم ساکن و باشنـده شدم

چشمه خورشـيد تويــي سايـه گـه بيد مــنـم چونـک زدي بر سر من پست و گدازنده شدم

تابـش جان يافــت دلـم وا شد و بشکافـت دلم اطـلــس نو بافت دلم دشمن اين ژنده شدم

صــورت جـان وقـت سحـر لاف همي​زد ز بـطر بــنـده و خربنــده بدم شاه و خداونده شدم

شـکـر کـند کاغــذ تـو از شـکر بــي​حــد تـو کــآمد او در بــر مـن با وي مانــنده شــدم

شکر کند خـاک دژم از فـلـک و چـرخ بـه خم کــز نظــر وگردش او نـورپـذيـرنـده شــدم

شـكر کند چــرخ فـلک از ملک و ملک و ملک کــز کــرم و بخشش او روشن بخشنده شدم

شکـر کند عـارف حـق کـز هـمــه برديم سبق بــر زبــر هفــت طــبق اختر رخشنده شدم

زهـره بـدم مـاه شـدم چرخ دو صـد تاه شــدم يـوسف بـودم ز کنون يوســف زاينــده شدم

از تـوام اي شهره قمــر در من و در خــود بنگر کــز اثــر خـنـده تو گلـشـن خنـدنده شدم

باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان کــز رخ آن شـاه جهـان فرخ و فرخنده شدم

نويسنده: علی توکلی تاريخ: جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:مرده,زنده,عشق,ملك,ملكوت, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق حقيقي

اينو نوشتم براي كسايي كه بدنبال عشق حقيقي مي گردن....باشد كه به آن برسند و در نور آن خورشيد تابان بسوزن

 

عشق هايي كه از پي رنگي بود  -   عشق نبود عاقبت ننگي بود

زانكه عشق مردگان پاينده نيست  -  چون كه مرده سوي ما آينده نيست

عشق زنده در روان و در بصر    -    هر دو مي باشد ز غنچه تازه تر

عشق آن زنده گزين كو باقي است -  وز شراب جان فزايت ساقي است

عشق آن بگزين كه جمله انبيا   -     يافتند از عشق او كارو كيا.........

نويسنده: علی توکلی تاريخ: سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:عشق,انبيا,غنچه,مردگان,شراب,آينده,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دردا غم من

 

دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من

ديدي چه آوردي اي دوست از دست دل بر سر من

عشق تو در دل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد

رفتي چو تير كمان شد از بار غم پيكر من

مي‌سوزم از اشتياقت  در آتشم از فراغت

كانون من سينه من سوداي من آذر من

بار غم عشق او را گردون نيارد تحمل

چون ميتواند كشيدن اين پيكر لاغر من

اول دلم را صفا داد، ايينه ام را جلا داد

 

  آخر به باد فنا داد ، عشق تو خاكستر من


 

 

نويسنده: علی توکلی تاريخ: دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:عشق,یار,دوست, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درد از فراغ يار عالم سوز

دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فدای او شد و جان نيز هم
اين که می‌گويند آن خوشتر ز حسن
يار ما اين دارد و آن نيز هم
ياد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پيمان نيز هم
دوستان در پرده می‌گويم سخن
گفته خواهد شد به دستان نيز هم
چون سر آمد دولت شب‌های وصل
بگذرد ايام هجران نيز هم
هر دو عالم يک فروغ روی اوست
گفتمت پيدا و پنهان نيز هم
اعتمادی نيست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نيز هم
عاشق از قاضی نترسد می بيار
بلکه از يرغوی ديوان نيز هم
محتسب داند که حافظ عاشق است
و آصف ملک سليمان نيز هم
 

نويسنده: علی توکلی تاريخ: چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:يار,فراغ,دوست,دوستان,پنهان,سليمان,حافظ,عشق, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جدال فلسفه و عشق

 

عقل از فلسفه عشق سخن گفت ولی؟

 

ناوک غمزه زنش جز پی انکار نبود!!!!!!!

 

گریه برخاک رهش هیچ نمی داشت اثر

اشک از دیده همی رفت و ورا کار نبود؟!

نويسنده: علی توکلی تاريخ: پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:عقل,فلسفه,عشق,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق جدید مبارک

 

 

عاشق شده ای ای دل,سودات مبارک باد  

 

                               از جاء و مکان رستی,آنجات مبارک باد

 

وز هر دو جهان بگذر,تنهازن و تنها خور

 

                               تا مُلک و ملک گویند،تنهات مبارک باد

 

کفرت همگی دین شد،تلخت همه شیرین شد

 

                              حلوا شده ای کلی،حلوات مبارک باد

 

ای عاشق پنهانی،آن یار قرینت باد

                             ای طالب بالایی،بالات مبارک باد!!!!!!!

نويسنده: علی توکلی تاريخ: سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:عشق,کفرودین,طالب,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

سلامی چو بوی خوش آشنایی!

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to reality-secret.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com